قصه قاصدک ها

هر بار دسته ای از قاصدک ها از جلوی پنجره آرزوهایم می گذرد باز از تو میپرسم کــه آنها باز از تو بی خبرند هر روز دسته ای از قاصدک ها را جمع می کنم و در گوششان قصه هر روز انتظار را می خوانم و به دست باد می سپارم تا هر شـــــب با قـــصــــــــه قاصدک های من به خواب روی و هر صبح با صدای زمزمه من بیدار شوی...

                        می دانی که منتظرم...
                                                 می دانی که می آیم!!!


     

نظرات 3 + ارسال نظر
ساهیک یکشنبه 2 اسفند‌ماه سال 1383 ساعت 02:46 ب.ظ http://www.tabar.blogsky.com

بادرود...چشم از در باز گیر من بار نخواهم گشت.زیبابود ممنون.

آرش یکشنبه 2 اسفند‌ماه سال 1383 ساعت 04:10 ب.ظ http://shine.blogsky.com

سلام!
انتظار بخشی از عشقه و آدم منتظر باید عاشق باشه که منتظر...

شعری از قیصر امین پور واسه ت می نویسم:

اما چرا
هی هر چه اتفاقی
قندان و استکان ها را
در سینی
می چینم
یا هرچه کفشهایم را...
جفت می شوند
در گوش من
دیگر صدای زنگ نمی آید؟
***********************************
انتظار بخشی از زندگیه. شاید هم تمامش!
پیشم بیا، موفق باشی!

پرواز یکشنبه 2 اسفند‌ماه سال 1383 ساعت 11:20 ب.ظ http://a3maneabi.blogsky.com

رنگ پریشان شده ی متن هایت ...... خودم را گاه یاد خویش می اندازد ........

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد