
احساس میکنم که غریبم میانتان ...
بیگانه با نگاه شما با زبانتان ...
بال مرا به سنگ شکستید و خواستید ...
عادت کنم به کوچکی آسمانتان ...
قندیلهای یخ دلتان را گرفتهاست ...
دیریست رخنه کرده زمستان به جانتان ...
اینجا چقدر چلچله در برف مرده است ...
در شهر بی سخاوت بی آب و دانهتان ...
دیگر تمام شد به نمک احتیاج نیست ...
از پا فتاده زخمی زخم زبانتان ...
خود را کنار ثانیه ها دفن میکنم ...
شاید چنین جدا بشوم از زمانتان ...
تنها رها کنید مرا تا بمیرم آه ...
احساس میکنم که غریبم میانتان ...
حسن صادقی پناه