بیا تا برات بگم آسمون سیاه شد
دیگه هر پنجره ای به دیواری وا شده
بیا تا برات بگم گل تو گلدون خشکید
دست سردم تا حالا دست گرمی ندیده
یا تا مثل قدیم واسه هم قصه بگیم
گم بشیم تو رویا ها قصه از غصه بگیم
بیا تا برات بگم قصه بره و گرگ
که چه جوری آشنا شدن توی این دشت بزرگ
آخه شب بود می دونی بره گرگو نمی دید
بره از گرگ سیاه حرفهای خوبی شنید
بره تنها رو گرگ به یه شهر تازه برد
بره تا رفت تو خیال گرگ پرید و اونو خورد
بره باور نمی کرد گفت:شاید خواب می بینه
اما دید جای دلش خالی مونده تو سینه
بیا تا برات بگم تو همون گرگ بدی
که با نیرنگ و فریب به سراغم اومدی ...
سلام عزيز اين ادرس بلوگ قبلی منه . ميتونی کاملا بفهمی ماجرار رو http://www.deltangiha2000.persianblog.com
سلام مهربون... خوبی؟؟
چه عکس زیبایی...خیلی زیباست..!!
سلام شعر وآهنگ خیلی قشنگیه.سلیقه ات از همه نظر حرف نداره.از عکس گرفته تا شعرائی که انتخاب میکنی
من اینجا از نوازش نیز چون آزار ترسانم....
خيلی شعر قشنگی بود:)
سلام قسنگ بود ولی نوشتن برای کسی که رفته چه فایده داره
به منم سر بزن
قرار بر گرگ بونم نبود.....بود؟...بارانی باشی.