قصه ی بره و گرگ

بیا تا برات بگم آسمون سیاه شد
دیگه هر پنجره ای به دیواری وا شده
بیا تا برات بگم گل تو گلدون خشکید
دست سردم تا حالا دست گرمی ندیده
یا تا مثل قدیم واسه هم قصه بگیم
گم بشیم تو رویا ها قصه از غصه بگیم
بیا تا برات بگم قصه
بره و
گرگ
که چه جوری آشنا شدن توی این دشت بزرگ
آخه شب بود می دونی
بره گرگو
نمی دید
بره از گرگ
سیاه حرفهای خوبی شنید
بره تنها رو گرگ
به یه شهر تازه برد
بره تا رفت تو خیال گرگ
پرید و اونو خورد
بره
باور نمی کرد گفت:شاید خواب می بینه
اما دید جای دلش خالی مونده تو سینه
بیا تا برات بگم تو همون
گرگ
بدی
که با نیرنگ و فریب به سراغم اومدی ...

نظرات 7 + ارسال نظر
شيدا بی لو&#1587 دوشنبه 15 فروردین‌ماه سال 1384 ساعت 02:40 ب.ظ http://www.javabet.persianblog.com

سلام عزيز اين ادرس بلوگ قبلی منه . ميتونی کاملا بفهمی ماجرار رو http://www.deltangiha2000.persianblog.com

گلسا دوشنبه 15 فروردین‌ماه سال 1384 ساعت 05:03 ب.ظ http://golsa.blogsky.com

سلام مهربون... خوبی؟؟
چه عکس زیبایی...خیلی زیباست..!!

شیده دوشنبه 15 فروردین‌ماه سال 1384 ساعت 11:22 ب.ظ http://www.ghosebighose.persianblog.com

سلام شعر وآهنگ خیلی قشنگیه.سلیقه ات از همه نظر حرف نداره.از عکس گرفته تا شعرائی که انتخاب میکنی

مريم سه‌شنبه 16 فروردین‌ماه سال 1384 ساعت 08:57 ب.ظ http://meslemaryam.blogsky.com

من اینجا از نوازش نیز چون آزار ترسانم....
خيلی شعر قشنگی بود:)

ممدم ممد اهوازی چهارشنبه 17 فروردین‌ماه سال 1384 ساعت 02:15 ب.ظ http://mamadahvazi.blogsky.com

سلام قسنگ بود ولی نوشتن برای کسی که رفته چه فایده داره

به منم سر بزن

نازنین جمعه 19 فروردین‌ماه سال 1384 ساعت 12:27 ب.ظ http://nazanin.tk

قرار بر گرگ بونم نبود.....بود؟...بارانی باشی.

تکتم دوشنبه 22 فروردین‌ماه سال 1384 ساعت 07:16 ق.ظ

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد