برایت
گل می آوردم ...و با تو در اتاقى که به
رنگ چشمهایت بود می ماندم .ولى دیدم که دستم لحظه ها را دور می ریزد
.تو شاید
گریه مى کردى که من تنهایى بیهودهاى بودم ...تو مثل نبض خوشبختى من، آرام خواهى ماند
.و هرگز مرگ یک
دیوانه کوچک ...که دور از
باغ، در زندان گلدانهاى زیباى تو میمیرد .تو را گریان نخواهد کرد
.و
میخکهایى که دور از باغ ...در زندان
گلدانهاى زیباى تو میمیرند، میدانند .من تکرار یک تنهایى ام
...در چشمهایى که تمام چشمها را دوست مى دارد
...
سلام دوست من
خوبید؟
وبلاگ جالب و زیبایی داری
ممنون
به من سر بزن
مرد یخی
سلام ..امیدوارم حالتون خوب باشه ...خیلی شعر زیبایی بود..پاینده باشید ..درپناه حق
عالیه عالیه عالی...
سلام
بهت تبریک میگم واقعا وب لاگ خوب و زیبایی داری
پیش منم بیا
مسعود از وب لاگ جادوهای ویندوز
سلام
خیلی زیبا بود
بیا پیشم منتظرم .......
سلام خوبی؟
واقعا وبلاگ زیبایی داری
منتظر پست های بعدی ات می مونم
قربانت
سلام
به به
خوشگل شده
مطلبت هم زیبا بود
بزار یه کم فکر کنم.........
زیبا بود
موفق باشید
اون طرف هم بیا
فعلا
عزیز ممنون که به من سر زدی. خوشحالم کردی. منهم برات آرزوی موفقیت دارم.
سلام بابام تو وبلاگش بهت لینک داده. موفق باشی.
http://doostatdaram.blogspot.com